ورودم با دنیای مجازی مساوی شد با پیدا شدن یه آرزو،داشتن یه صفحه اختصاصی برای خودم ، آدمایی که وب داشتن رو یه جور دیگه میدیدم هیچ وقت غرورم اجازه نداد از کسی بپرسم چجوری وب ساخته همیشه فکر میکردم باید پول داد تا بشه یه صفحه رو برای خودت خرید...
به طور اتفاقی تیر ۸۴ وارد صفحه بلاگفا شدم با طی کردن مراحل صاحب وبلاگ شدم ، برای بابکم وب ساختم...
چند روزی گذشته بود که بابک آدرس یه وب رو بهم داد که هم قالب داشت هم کلی کدای مختلف برای وبلاگ
یه قالب صورتی انتخاب کردم که مشکل داشت و این دلیلی شد که آیدی مدیر رو اد کنم باهاش صجبت کنم...
نمیدونم از کی احساسم نسبت به او جرقه خورد
شاید وقتی بین اون همه لینک و دوست ،وبلاگ من رو جز اولین لینک قرار داد و نوشت ---- بهترین دوستم...
شاید وقتی بدون اینکه من بفهمم ۷ تا لوگو برام طراحی کرد تا بین اون ها یکی رو انتخاب کنم برای وبلاگم و عنوان انتخاب اون پستش رو گذاشت لوگوهای بهترین دوستم
شاید وقتی که ازم خواست داستان آشنایی خودمون رو بنویسم...
شاید وقتی که دوهفته مسافرت رفتم یه لحظه از ذهنم خارج نشد...
شاید چون برای من همیشه در دسترس بود و برای دیگران نه...
شاید به این دلیل که از بودن باهاش لذت میبردم...
شاید ...
یه شب داشتیم باهم صحبت میکردیم که گفت این حرفی رو که میزنم هیچ برداشتی درموردش نکن و خدافظ و سریع نوشت i love you رفت...
لحظه ها پی در پی میگذشتند من مات شده اون جمله رو نگاه میکردم احساس عجیبی و خاصی بود و برای اولین بار بود با چنین حسی مواجهه میشدم...
*
سلام پرتو جون
کنجکاوم کردی
خب آخرش به کجا رسید؟گ
بهم سر بزنیا
how pretty ....
پس قصه عشق شما هم اینجوریه...
چه قدر خدا قشنگ آدم ها رو به هم می رسونه...
سلام عزیزم
خوبی
یادش به خیر
اون موقع ها کلی حال می دادا نه
خیلی کیف می داد
دوست دارم عزیزم