خاطره پاییزی

240ساعت کارورزی داشتن یعنی اینکه نمیشه رو قبولی ارشد حساب باز کنی..

سوگلی استاد بودن یعنی چشمت کور دندت نرم باید بشینی هر هفته کلی درس رو بخونی که اگه پرسید کم نیاری...


*

تیر 85 اولین تجربه قرار گذاشتنمون و اخرین تجربه قرار گذاشتن من بود،باغ گلها در شیراز ،دستاش حسابی میلرزید ، از خجالت داغ داغ بودم و...

مهر 87 بدترین جدایی ما بین تموم جدایی هایی داشتیم بود باور کرده بودم دل به کسی دیگه سپرده...

مرداد 88 با خانواده اش 12 ساعت راه رو کوبیدند اومدن اینجا واسه خواستگاری

و

من بزرگترین ریسک زندگیم رو کردم،بعد از تموم اون سختی ها کسب کردن تموم تجربه های زندگیم مردی رو قبول کردم که فقط یه بار باهاش ملاقات کرده بودم...


*

نیاز عزیز من رو به بازی خاطره پاییزی دعوت کرده اینکه هرکسی صدا یا تصویری که براش خاطره داره و یاد پاییز میاندازه رو بذاره....



دیدن این تصویر زمانی باعث میشد قلبم تند تند بزنه پر از شادی بشم...

دیدن این تصویر زمانی باعث میشد قلبم درد کنه حس دردناکی تموم وجودم رو فرا بگیره

دیدن این تصویر حس های متغیری رو در من به وجود آورده پس پر خاطره ترین واسم محسوب میشه که شروعش در پاییز بود


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد