مهمان

شوهرخاله ماموریت رفته بود خاله دیشب و امشب مهمان خونه ما شد و هم اتاقی من ...دیشب تا صبح بیدار بودیم خاله از روزای مجردی و خاطره هاش حرف میزد...

و من تموم سعیم رو میکردم نخوابم چون میدونستم هیچ وقت چنین لحظه ای دوباره تکرار نمیشه...


حس خوبیه اینکه موقع خوابیدن تنها نیستی...


*

اعتراف میکنم هنوز پرهام رو کامل نمیشناسم ...

اعتراف میکنم از بعضی خصوصیاتم واقعا خسته شدم و باید عوض کنم...


*


احساس آرامشی که چندساعت پیش داشتم رو ندارم حالا تموم وجودم نا آرومه...احساس نفس تنگی عجیبی تموم وجودم رو فرا گرفته

نظرات 1 + ارسال نظر
اسکندری دوشنبه 1 آذر 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.1920.blogsky.com

نفس تنگیه ماله نخوابیدنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد