این روزها تو سکوت تلخی به سر میبرم...
*
پرهام شنبه بعد از ظهر برگشت به شهرشون
مامان 5 شنبه شب از سوریه برگشت...
به یک دریای توفانیدل ما رفته مهمانیچه دور ساحلش از دور پیدا نیستیه عمری راهه و در قدرت مانیستباید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد!برقرار باشی و سبز!
سلام همسر جاندوست دارم عزیز دلمفدات بشم منآخه چرا پسنکنه حس مادرانت گرفته قربونت بشمدوست دارم عزیز دلممی میرم براتجیگرتو بخورم مادر بچم
ئه خب رمزت چیه رمز از کجامون بیاریم اخهرمز که داده بودی تو وبلاگ قبلی بود وقتی حذف کردم اونم پاک شده متاسفانهخوش گذشت؟
رمز لطفا
به یک دریای توفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دور ساحلش از دور پیدا نیست
یه عمری راهه و
در قدرت مانیست
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد!
برقرار باشی و سبز!
سلام همسر جان
دوست دارم عزیز دلم
فدات بشم من
آخه چرا پس
نکنه حس مادرانت گرفته قربونت بشم
دوست دارم عزیز دلم
می میرم برات
جیگرتو بخورم مادر بچم
ئه خب رمزت چیه
رمز از کجامون بیاریم اخه
رمز که داده بودی تو وبلاگ قبلی بود وقتی حذف کردم اونم پاک شده متاسفانه
خوش گذشت؟
رمز لطفا