روزایی که پرهام اینجاست خیلی زود میگذره
زودتر از اونی که فکرش رو میشه کرد...
روزایی که مامان خونه نیست سخت میگذره...
سختتر از اونی که فکرش رو میشه کرد
ولی اینبار بخاطر حضور پرهام حسابی زود گذشت...
*
قید فنی حرفه ای رو زدم ترجیه دادم این ۱۱ روزی که پرهام اینجاست تموم ۲۴ ساعت روز با او باشم...
صبح ها که از خواب پا میشدم حداقلش باید برنج رو درست میکردم که بابا مثلا خورشتش رو از بیرون بیاره...
عدس پلو و استانبولی رو از بیرون اورد
روزای دیگه من ماکارونی پختم با غذاهای مرغی....
آشپزی واسم نفس گیره ، تموم تلاشم رو میکنم که خوب بشه ولی هنوز خیلی چیزا رو نمیدونم هنوز دستم کنده...
*
تو این ۱۱ روز فقط یه ناراحتی جدی با پرهام داشتیم که اونم چندساعت بیشتر طول نکشید و پرهام پیش قدم شد برای برطرف کردن جو سنگین مابینمون...
*
از شنبه که پرهام رفته خودم رو تو اتاقم حبس کردم ساعت هام رو به بطالت میگذرونم...
*
پست قبل برای خودم نوشته بودم....
*
دوستتون دارم
دعا میکنم لحظه های خوبت همون قدر که دوست داری طول بکشه