- اونروز پرهام گفت دیگه میخوام گذشته رو فراموش کنم با حرفش موافق نبودم ولی قبول کردم و آتش بس اعلام شد
از اونروز تقریبا خوبیم
- بعدها همیشه حسرت نبودن تو جمع خانواده ام رو میخورم اینکه کنارشون نیستم و تو بیشتر لحظه های خوب و بدشون من غیبت دارم
- تازه دارم خیلی چیزا رو میفهمم تو تجربه دوستی که با پرهام داشتم گاهی میشد ۱ هفته بهم زنگ نمیزد وقتی می پرسیدم نگرانت بودم چیکار میکنی یه دلیل غیر موجه می اورد برام عجیب بود میذاشتم به پای دوس نداشتنش و معمولا بخاطر همین دلیل از هم جدا میشدیم( جدایی کوتاه مدت)
ولی الان میفهمم بخاطر عادت خانوادگیشون هست بابای پرهام که رفته بود خارج ، نه مامان نه پرهام اصلا زنگ نزدن بهش تا دوسه روز پیش که برگشت...
یا به آجی خیلی کم مامان زنگ میزد شاید هفته ای یه بار شایدم طولانی تر
در صورتی که ما خیلی فرق داریم من که اونجا بودم روزی دو تا سه بار مامان- بابا بهم زنگ میزدن...
وقتی مسافرت میریم تو راه شاید ۱۰ بار بهم زنگ بزنیم ببینم کی میرسیم حالمون خوبه و...
- اینجا دارن ماه * واره ها رو جمع میکنن حتی تو اخبار استانی هم این خبر رو پخش کردن دوروزه خودمون برداشتیم تا کسی نیومده بگیره زندگی بدون ماه * واره سخت تر میگذره:-
مخاطب خاص سارا : گوشیم خراب شده یه تلفن دیگه استفاده میکنم شماره ات تو سیم کارتم نیست میشه بهم مسیج بزنی؟
چقدر عجیب:-؟
چرا تو جمع خانواده غیبت داری؟
به چیزی عادت نکن که نبودنش اذیتت کنه
این چند تا پست اخیرت من برد به چهار سال پیش همین موقع ها که دقیقن همین دردسرها رو داشتم.نمی گم زمان حلش می کنه چون هنوز بعضی زخم های من خوب نشدن.اما اشتباهی که من کردم رو تو نکن به خاطر خانواده اش باهاش کل کل نکن اونوقت رابطه تونتو بهترین روزهای زندگیت به خاطر یه سری .... خراب میشه.