تجربه مفید

- تجربه خوبی بود با اینکه خیلی خسته شدم ،اینکه من به عروس و داماد بگم چجوری وایسن تا ازشون عکس بگیرم...کلی عکس خوب ازشون گرفتم که بعدا درست کنم


- پرهام خیلی دلم تنگته ، احساس میکنم روز به روز دارم دورتر میشم  قبلنا وقتی مامان ازت تعریف میکرد ذوق مرگ می شدم ولی امروز بی تفاوت بودم وقتی میگفت اصلا بددل نیست و اجازه داده بری و...

میدونی چون ازت دلگیر هستم دلم یه خروار توجه میخواس که دریغ شد


- چند روز پیش قبل از آتش بس خونه بابای رزی بودم و داشتم تلفنی بر پرهام حرف میزدم ناخودآگاه گریم گرفت با گریه بهش گفتم فقط خدا ازت راضی باشه واست بسه من که راضی نیستم...

میدونم از این حرفم ناراحت شده چون دیروز به صورت شوخی به خودم گفت  منم گفتم اگه ناراحتی بگو بهم ،من اون حرف رو زدم چون ناراحت بودم و پشیمونم نیستم...


- میدونم ازم دلخوره ولی واقعا نمیدونم چیکار کردم بارها ازش پرسیدم و گفته نه...


- شنبه صبح از طرف ارشاد میریم مشهد...خیلی سختمه زنگ بزنم به مامان و ازش خدافظی کنم ولی بخاطر پرهام زنگ میزنم ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد