نظر بدید


- همسایه رزی اینا یکی از دخترای فامیلشون رو دادن به یکی از همشهری های پرهام و چند روز پیشم عروسیش رفته بودن اون شهر

حالا که برگشته پیغوم فرستاده که به پرتو بگو سریع برداره بره از بس این آدما خوب و مهمون نواز هستند...

من از روز خواستگاری به بعد حسرت خیلی چیزا به دلم موند اونقدرتشنه محبت هستم که کارای آجی بزرگه رو با۳ بار زنگ زدنش تو حین مسافرت تموما فراموش کردم و حالا شده واسم دوست داشتنی ترین فرد تو خانواده


- دیروز داداش بزرگه گفت دوتا دوستامم میخوام بیارم واسه عروسی

نمیدونم تا چه حد حرفش درست باشه ، چیزی نگفتم فکر که میکنم درسته به مامان و پرهام گفتم من جشن نمیخوام اما باز میبینم ممکنه بعدها پشیمون بشم


- دوباره با پرهام سر مسئله مسیج بحث کردیم البته با لحن دوستانه و هیچ فایده ای نداره عوض شدنی نیستش

با تغییر رفتار پرهام مقصر خودم رو میدونم چون این من بودم که رو بهش دادم که به خواسته هام بی توجهی کنه خود کرده را تدبیر نیست...

با شناختی که از مرد جماعت پیدا کردم میدونم اگه بداخلاقی کنم اگه ابراز ناراحتی کنم بجای اینکه از دلم در بیاره ازم دورتر میشه...

من همه این چیزا رو که میبینم بخاطر بعضی مسائل چشم پوشی میکنم ولی میدونم یه جایی از زمان اگه نخواد جبران کنه همه زخمام سرباز میکنن ...


- شب خونه مبین با رزی رفته بودم سوغاتی که مشهد به پیشنهاد و انتخاب من شریکی واسه مبین خریده بودیم پیش رزی بود و قرار بود یه چیز دیگه هم بخریم به مبین بدیم امروز فهمیدم رزی به اسم خودش به مبین داده

ناراحت شدم با اینکه بهشم گفتم ولی هنوز ناراحتم حداقل باید قبلش بهم میگفت هرچند به روی مبین نیوردم و بهش گفتم سوغاتیم رو فراموش کردم بیارم و تابلو بود که تا الان ندادم یعنی هیچی نخریدم هنوز واسش...


- مبین  چندماهی میشه با یه مرد مسن به قصد ازدواج دوست هستش و اون آقا به بهونه مریضی رفته بود شهرش یعنی تهران

حالا ۶ ماه میگذره هر روز امروز فردا میکنه واسه برگشتنش با بهانه های مختلف یه بار عمل بعدش عمل زیبایی بعد مهمان و....

جدی با مبین حرف زدم گفتم شاید این یارو زن داشته باشه لااقل ادرسش رو بگیر تا تحقیق کنم میدونم تند روی کردم ولی هرچی باشه دوستمه نمیخوام مث یه دوست احمق کنار وایسم تشویقش کنم به ادامه ارتباطی که نمیدونم چی میشه...بهم قول داد تا دوماه دیگه صبر کنه و اگه نیاد این رابطه رو تموم کنه...


- امروز عکسام از عکس پرینت رسید و بیشتر از ۱۰ بار عکسا رو نگاه کردم و از هنر خودم لذت بردم ...


- نظرتون درمورد جشن عروسی چیه؟


نظرات 6 + ارسال نظر
رزا دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 11:10 ق.ظ http://bparva.blogsky.com

مهم همون لذت است که بردی.
راستش من و فرشید م مثل شما مشکل داشتیم اما من به مرور تونستم حلش کنم... اگه دوست داشته باشی حتماً واست میگم ... نگفتم چون شاید دوست نداشته باشی تجربه های یه کوچیک تر رو بشونی

دختر فروردینی دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 03:29 ب.ظ http://farvardini.blogfa.com

سلام محدثه جونم..... خیلییییییییییی وقت بود نیومده بودم اینجا... تا 31 تیر کنکور داشتم و این یه هفتس که آزاد شدم... تازه باید کلی بخونم و بفهمم اینجا چی به چیه از بس که رمزی مینویسی

یاسمن سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 10:01 ق.ظ http://www.yasamanramezani.com/

من که زیباترین روز زندگیم روز عروسیمه خیلی خوش گذشت خیلی

آیدا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.1002shab.blogfa.com/

من عروسی نداشتم به غیر از غر و طعنه بعضی ها که اگه عروسی هم بگیری بازم حرف دارن پشت سرت بزنند تا حالا به خاطر نداشتنش پیش خودم اذیت نشدم.

چرا می خوای عروسی نگیری یا چرا می خوای بگیری رو باید سبک سنگین کنی تا ببینی کدوم کفه سنگین تره و همون کار رو بکنی دوست گلم.

miss.mah*mah چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 01:58 ق.ظ http://www.kolbeye-zemestooni.blogfa.com

به نظرم آدم فقط یه بار عروس میشه!
پس باید خیلی واسش وقت گذاشت تا میتونی خوب برگزارش کنی
مراسم خوبه

سارا جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

آبجی من تجربه ندارم ولی تو خوابگاه دوستایی داشتم که همیشه بهم میگفتن بذار شوهرت واست خرج کنه اینطوری عزیز تر هستی... من با خیلی از فامیل ها مشکل دارم ولی قطعا اگه عروسی نگیرم مطمئن باش بیشتر از خرج عروسی خرج یه ماه عسل رویایی به کشور رویاهام می کنم. به هر حال خرج رو می کنم! نمی ذارم بدون هیچ مقدمه ای ساده و خشک برم خونه شوهرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد