راهی داره


برگشتم آرشیو وبلاگای قبلیم رو میخونم بعضی قسمتا رو میذارم ادامه مطلب...


جالبه در گذشته همیشه در حسرت این بودم که یه بار اون پیشقدم بشه اونقدر خواستم که تبدیل شده به یه آرزوی محال


نمیخوام مثل اون آدمی بشم که همه عمرش گفت و گفت و هیچ وقت عملی نشد ....


اون نمیخواد اگه میخواست با یه بار گفتن من عوض میشد...


از این به بعد سعی میکنم آدم باشم و نخوام درکم کنه بهم توجه کنه...


از این به بعد برای خودم زندگی میکنم ...


بسه منتظر شدن واسه خوب شدن آدمی که خودش دوس داره بد باشه...


هرکسی راهی داره برای ترک کردنم بهم بگه لطفا


دخترک  بارها به خود گفت:

چرا پسرک مث پسرکان دیگر نیست

 

 

+کاش میشد مث پسرکان دیگر بود

یا بی وفا...

یا مجنون...

 

 

نه اینقدر بی توجه

 

  نوشته شده در  جمعه سی ام فروردین 1387ساعت 17:40


*

بغض کردم...

دلم تنگه برای شنیدن و خواندن کلی حرف از تو

ضمانت تو.........

کاش درک میکردی

  نوشته شده در  سه شنبه سوم اردیبهشت 1387ساعت 21:29


*

من خوبــــــــم

جمله ای که بارها در روز استفاده میکنم...

جمله ای که ثانیه به خودم تلقین میکنم....

ولی

در اصل

من اصلن خوب نیستم

 

  نوشته شده در  چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1387ساعت 11:51 


*

بغض+تهوع +سردرد+انتظار+استرس

عجب معجون تلخ کشنده ای....

 

دلم میخواد تو هم چنین معجونی رو سر بکشی

تا طعمش رو برای یکبارم شده حس کنی......................

 

  نوشته شده در  چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1387ساعت 22:31


*


دلم میخواد ،

برایِ یک بارم شده...

        ثانیه ها برای تو طولانی و زجرآور باشه

         تو باشی که نگران شوی

         تو باشی که دلتنگ شوی

         تو باشی که بی خبر از من ،هیچ کاری را انجام ندهی

          تو باشی تو.................

 

خودخواه نیستم عزیزم...

فقط دلم میخواهد با گذراندن چنین لحظه های آن هم فقط برای ِ یکبار هم که شده....

بدانی چه زجری را میکشم..................شاید بتوانی این عادت بی خبر گذاشتنت را ترک کنی

 

کاش هر آنچه که دل میخواست میتوانستم محقق سازم!!!

  نوشته شده در  چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1387ساعت 22:38 


*


با گریه حرف زدن....................

تو اینجوری باش

هیچ حرفی نزن

مهم نیست

اصلن مهم نیست

سعی میکنم دیگه هیچی بهت نگم

هیچی هیچی

خودت خواستی....

سعی میکنم به مرور ازت دل بکنم...

فقط سعی میکنم که

بتونم بعدن جدایی رو بهتر تحمل کنم

وقتی تو نمیخوای حرف بزنی

من چجوری بشناسمت

یا درکت کنم

اینو فقط بهم بگو چجوری؟

  نوشته شده در  جمعه ششم اردیبهشت 1387ساعت

*


امروز بهت گفتم که وبلاگ خصوصی زدم که وقتی از دستت دلخورم مینویسم دراون

توقع داشتم بگی من باید بدونم که تو به چه دلیل ناراحت میشی یا اصلن ناراحتیت چیه

گفتی باشه !!!

  نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت 1387ساعت 21:43  توسط


*


من به چه چیز تو دلخوش کردم؟

اصلن من با تو چه نسبتی دارم

دوست دخترتم؟

نامزدتم؟

فکر کنم هیچ کدوم...............بعد از ۳ روز که ندیدمت اومدی فقط ۲۰ دقیقه میچتی...بعد میترسی خواب بمونی زود میری

منم سعی میکنم بیتفاوت بشم...........سعی میکنم بگذرم........تا زمانش برسه

مطمئن باش پسرک...با اینکه دوستت دارم ولی همه چیز رو میتونم تحمل کنم قبلنم بهت گفت ولی اینو که هیچ وقتی رو به بودن مون باهم اختصاص نمیدی نمیتونم تحمل کنم

نمیتونم....

  نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم اردیبهشت 1387ساعت 23:47  توسط


*


فکر کنم بس باشه گذشته رو خوندن یه عمر کلافه بودم از بی توجهی هاش ، بعد از عقد یکسالی خوب بود ولی دوباره شروع کرده....بی خیال همه چیز میشم

نمیخوام ازش جدا بشم باید یه فکری دیگه کنم ...زندگی خالی از او...نباید هیچ توقعی ازش داشته باشم چون برآورده نمیکنه.... :)


دوستتون دارم




نظرات 2 + ارسال نظر
مهرگل پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 10:44 ق.ظ

رمز پست رمزدارتو بگو! پیش یه مشاورم برو

اریانا پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.kherse63.blogfa.com

نمیدونم چرا گاهی رابطه ها اینجوری میشه... فرقی هم نمیکنه یه روز با طرف بوده اشی یا ۱۰۰سال... فقط گاهی جوری میشه که هرکاری میکنی نمیفهمی چی شده یا درمونش چیه... فقط باید صبر کرد تا زمانش بگذره و روزهای بهتر بیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد