یه بحث حسابی امروز داشتیم جوری که بهش گفتم بیا جدا بشیم...بعد از خدافظی هم حلقه ام رو دراوردم پرت کردم یه گوشه میز...
سرم حسابی درد میکنه زنگ زد عذرخواهی کرد ( مقصر منم بودم ) بهش گفتم حلقه ام رو دراوردم اصرار کرد دوباره برگردونمش سر جاش
همون لحظه تو دستم کردم ولی الان دوباره در اوردمش...
با خنده تلفن رو قطع میکنم ولی داغونم...
*
خیلی سرم درد میکنه
= حلقم دستمه ولی هنگم
قربونت برم غصه نخور درست میشه
اصلا دوران عقد کلا دوران سختیه ولی نزار تبدیل بشه به یه خاطره بد واست
تو یه خوردم بهانه دور بودنشو میگیری
پرتو با هم جدی حرف بزنین ! از آقا پرهام بخواه وقت بذاره!
مشل من اینه که نمی تونم جدی ِ جدی همه خواسته هامو گله هامو بگم و مشکل فرشید اینه که با شنیدن گــِله هام عصبی میشه تو رو نمی دونم عزیزم :(
مال تو معلومه ولی :(
ای بابا خانوم شما که این همه کم طاقت نبودی یادته سال ۸۶ و ۸۷ به من چی میگفتی بابا از همونی که بالا سرته صبر بخواه اون بنده خدا هم حق داره تو هم حق داری ولی نزار این چیزا از هم دورتون کنه بیشتر صبر به خرج بده توکل به خدا این ماجراها قبل ازدواج خیلی پیش میاد سعیکن مدیریتش کنی
اخه چرا این جوری میشه؟ مشکل چیه؟