فاز منفی


دیروز میخواستم بیام یه پست پر از انرژی بنویسم پرهام تمام روز ابراز عشق می کرد برای من خیلی شیرین بود شاید چون اولین بار بود بعد از ازدواجمون اینقدر به من توجه می کرد...


همه چیز خوب بود تا شب که بعد از یه ناراحتی پشت به هم خوابیدیم....


*

امروز باهاش سردم ، بخاطر دیشب ، بخاطر ....

سخته بدونی میتونه خوب باشه نخواد....

سخته مدام با خودت فکر کنی چه تفاوتی بین تو و همجنسای تو هست که تو نباید انتظار نازکشیدن های همسرانه را داشته باشی....


*

مامانمینا سه شنبه میان به شدت دلم براشون تنگ شده  ( الان که می نویسم به سختی جلوی ریزش اشکام رو گرفتم)

تصمیم دارم باهاشون برگردم، شده برای دوروزم ، دلم پر میزنه برای دیدن داداش بزرگه، مادر بزرگم ، دوستام ، فامیل و  شهرم....

*

مادر شوهری چهارشنبه شب برگشت شام خونه ما بودن با خواهر شوهری کوچیکه و آقای داماد جدید

ساعت ۸ تو راه خونه بودم که به همسری زنگ زدم گفتم شام می پزم و میدونستم ۱ ساعت دیگه میرسن سریع برنج و ماهی پختم خونه رو تمیز کردم...


*

به شدت این دوروزی که شهر---- بود مهربون بود شاید چند وقتی چون دور بود.... جمعه دوباره همسری بردشون اصفهان من موندم که به کارای عقب موندم برسم...


*

به شدت اوضاع کاریم بده از اون ورم یه تایپ ۲۰۰ و ۱۰۰ صفحه ای رو قبول کردم....

پستای وبلاگتون رو میخونم....

*

دوستتون دارم


نظرات 1 + ارسال نظر
desiree دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 09:15 ق.ظ http://desiree.persianblog.ir

امیدوارم اوضاع دو نفره تون روز به روز بهتر بشه عزیزم
با مامان این ها حسابی خوش بگذره، ایشالا که بتونی باهاشون بری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد