هیچ چیزی فایده نداره


-

صبح با ته مونده امیدی که دارم می پرسم میریم ؟

میگه نه

با بغض می گم چرا؟

میگه دندونم درد میکنه


از در که بیرون میره اشکا منم سرازیر میشه، این چند روز خیلی ذوق داشتم دلم تنگ شده بود بعد از چند دقیقه گریه کردن ، پا میشم تقویم رو برمیدارم تعطیلای بعدی رو نگاه می کنم...

3 آذر ...

کلی زمان مونده، روزا رو می شمارم...دقیقا 20 روز دیگه....سخته ولی سعی میکنم وجودم رو آروم کنم...

خودم رو سعی میکنم قانع کنم که بجاش اون تاریخ که بری 1 روز بیشتر میمونی....نه تو سرماخوردی نه پرهام  بیماره


ولی فایده نداره ، همین الانم که دارم تایپ می کنم بغض دارم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد