نزدیکی بیشتر

تو خواب و بیداری تلفنش رو جواب میدم میگه نتم بیا....

میام نت چه لذت خاصی داره چت کردن با او...

پر از دوس داشتنش میشم ،پر از لذت از کل کل کردن با او

وقتی میاد نت نزدیکترمیشم احساس میکنم نزدیکمه


*

واسه تولدش کادو رو انتخاب کردم ولی انتخاب مدلش رو به عهده خودش گذاشتم که میگه اصلا نمیخوام...

یکی بهش بگه من دلم میخواد واست گوشی بگیرم خوب


*

آخرین امتحانمون یکشنبه است....




دوست داشتنم هیچ وقت کم نمیشه پرهام...

کاش میدونستی


پست ویولت تکونم داد منم مثل همین شخصیت مریم خانوم هستم....


*

دوس دارم پرهام در طی روز واسم کلی حرف بزنه از هرچی از آرزوهاش گرفته تا خواسته هاش و کارایی که به انجام رسونده...

حتی گفتن اینکه الان چی پوشیده هم خوشحالم میکنه 

دلم میخواد پرهام بدونه وقتی آخر شب ازش میپرسم امروزت رو چطور گذروندی واسه این هست که دوس دارم درمورد تموم ساعتی که من نبودم واسم حرف بزنه تا دلتنگیم کاسته بشه...


میدونی پرهام دیشب تکون خوردم از اینکه گفتی این جمله هه چیه یاد گرفتی...

میدونی این جمله هم رفت جز ممنوعاتی که دیگه بکار نمیبرم...


*

دوساعت دیگه امتحان دارم ، اصلا خوب نخوندم ولی پر از آرامشم بعد از امتحان شاید برم کتاب بخرم بعد برمیگردم خونه حداقل دوتا فیلم خوب میبینم...




برق و باد


- گاهی یه جوری میگذره که فک میکنی هیچ انرژی برای ادامه نداری...


- برام خیلی سخته این دوری...این بلاتکلیفی...


- به خودم امید دادم که بعد از تموم شدن امتحانا مسافرت میرم و روحیه ام عوض میشه....


*

میشنوم که وقتایی که خونه نیس واسش بهتره، زندگی بدون عشق رو دنبال کردن خیلی سخته....


*

خوبی زمان اینه مثل برق و باد میگذره...دلم میخواد چشمام رو ببندم این یکسال هم بگذره تو خونه خودم باشم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دل می سوزانیم


 به طور معجزه آسایی بابا رفت اداره سابقش و تونست گزارش بودجه اش رو بدست بیاره ۷۷ صفحه بود که ۲۰ صفحه از اون رو تایپ کردم یه چند صفحه هم از اینترنت گرفتم چاپ کردم امروز تحویل دفتر آموزش دادم


*

جایی که امتحان میدم سر خیابونش یه نمایشگاه هست با تخفیف ۲۵ تا ۳۵ درصد...بعد از هر امتحان میرم نمایشگاه یه چندتا کتاب میخرم...

این روزا افتادم رو دور آشپزی تا حالا ۸ مدل کتاب آشپزی گرفتم :-"

البته امروز غیر از آشپزی 3 تا کتاب درمورد زندگی زناشویی بهتر خریدم...


*

جمعه بازار عصر رفتم که واسه تولد دوستم کیف خریدم برای خودم یه شلوار و یه دستبند وقت نشد درست حسابی بگردم چون عجله داشتم برای برگشتن...


*

من یه اخلاق بدی که دارم اینه واسه همه دل می سوزونم جدیدا هی به خودم تلقین میکنم خود طرف دل تو سینه داره که برای خودش دل بسوزونه از عواقب کاراشم خبر داره پس دلت واسه خودت بسوزه...

این ترفندم فایده نداره همچنان دل می سوزانیم ...


*


گزارش بودجه


- برای اولین باره بخاطر انجام یه تحقیق اینقدر پریشونم....

هرچی تو نت گشتم فایده نداشت و از طرفی هرکار که فکرش رو کنید کردم و نتونستم خودم رو راضی کنم که بی خیال این ۴ نمره بشم...

آخرین وقتی که استاد به من داده شنبه است و بعید میدونم تا شنبه چیزی بدست بیارم...

من و چه به تهیه گزارش بودجه سازمان؟


*

میپرسم ازش شوخی بوده یا جدی میگه اگه بربرفرض جدی بوده چه فکری پیش خودت میکردی...

در جواب میشنوه اینکه به من شک داری و چیزی واسه این شک وجود نداره ...

و در جواب میشنوم که شوخی کرده


*

تصورش رو کنید جمعه هم باید بریم امتحان بدیم...

من یکی ریلکس تصمیم دارم صبح بیدار شم حتما یه سر برم جمعه بازار تازه بعد از امتحانم میخوام برم جمعه بازار :-"

میبینید چقدر استرس دارم واسه امتحانم....