مخاطب خاص


 - صبح با رزی جمعه بازار رفتیم و دوتا سریال کره ای و کلی فیلم دوبله هندی خریدم...و از ظهر نشستم پای سریال کره ای رسوایی سونگ کیو

لذت بخشه دیدنش حتی با اینکه تو هر قسمت ۱۰ دفعه تلفن همراهت رو برمیداری میبینی خبری نیست کلی بد و بیراه با صدای بلند میگی...


 - امشب بهش گفتم واسه دیشب البته زیاد نه و اونم فکر میکرد به من گفته عروسی میخواد بره بعد بعدشم گفت من که شب قبلش گفتم حنابندونم باید فرداشبش میفهمیدی عروسیم :-"



مخاطب خاص گیتی : میدونی من وقتی شار‍ژ داشته باشم مدام بهش زنگ میزنم هربار سرخورده تر از قبل میشم ،این روزا اصلا وقت آزاد نداره تصورش رو کن صبح وقتی از خواب بیدار میشه میره شرکت تا ساعت 11 شب که خسته برمیگرده...

مسیجایی که میفرستم بی جواب میمونن بیشتر مواقع و الان دلسرد شدم دلم میخواد اون بیاد سمتم نه من...

شاید باورت نشه بعد از اون مسیجایی که دیشب  فرستادم بی جواب موند امروز دوباره پر از مهربونی شدم براش مسیج زدم کلی قربون صدقه  و تمومی مسیجایی که صبح تا شب فرستادم فقط 2 تاش جواب داشت که یکیشم خودم تلفنی بهش گفتم برام مسیج بفرست...


حس میکنم واسش شده یه عادت که اینکه من همیشه کوتاه بیام خیلی وقت میگذره خواسته های ساده ام هم عملی نکرده ...امیدوارم فقط به آینده ...گیتی جان میشه ادرس وبت رو بهم بدی؟



هیچ امیدی نیست


گوشیم رو بهش میدم تا مسیجایی که دیشب واسه پرهام فرستادم رو بخونه

 * midoni doste man em6ab vaghti negarane hamsaram

6odam tamome vojodam milarzid ham az tars ... seda6 az

khateram migza6 nemikhad negaran ba6i dalili

nadare vali fayde nada6t negaran bodam

*

* mardi ro mishnakhtam ke vaghti ye 6ab yade6 raft behem bege

khabid baade6 koli harf zad ta az delam darbiare

vali emroz mardi 6ode ke hatta say nakard mazerat bekhad vase

in hame tamas v na6nidane6

*

* doste man dif\ge nemikham ke in hame tahghir v sarkhorde be6am

are ye donya kambod daram v midonam baravarde nemi6e

mikham avaz 6am


*

hatman khabi bidaram ba6i be khodet zahmate javab dadan nemidi

to bordi baraye bare 1000m

man avaz mi6am

bitavagho mi6am

saket mi6am baraye hami6e


*

halam behtar 6ode


*

bidari?

بعد از خوندنشون میگه نمیترسه؟

میگم از چی از اینکه ازش جدا شم؟

میگه نه از این تو فاصله بگیری

میخندم میگم به نظرت میترسه؟

میگه نه

*

هیچ جوابی دستم نرسید فقط صبح اون مسیج بیداری رو که فرستادم زنگ زد تو ماشین بودم نمیتونستم حرف بزنم بهش گفتم مسیج بفرسته بعد کلی وقت نوشت دوستت دارم همین

*

دیروز فکر کردم یه عمر داشتمش و با این رفتارای عجیب غریب عذاب کشیدم این روزا حتی اونقدی حرف نمیزنیم که بفهمم چرا اینجوری شده

نمیخوام ما بقی عمرم هم ناراحت باشم ،میشه عشق رو تبدیل کرد به دوست داشتن؟ میخوام این عشق دیوونه واری که نسبت بهش رو دارم تحت کنترل قرار بگیرم حداقل از این به بعد بی خیال باشم میخواد زنگ بزنه بزنه نزد نزد...چیکار کنم؟ تا کی منتظر یه خروار محبت باشم؟ تا کی مثل دیشب خودمو گول بزنم که حتما میل زده و پاشم ساعت 2 برم پای لپتاپ داداشی واسه چک کردن میل

تا کی اینقدر ناامید باشم ...دیشب قبل از خواب شخصیت درونم کلی قربون صدقه دخترکم رفت تا اروم بگیره...خودم باید خودمو اروم کنم



عدالتی که وجود نداره


- باهات حرف میزنم حواسم نیست دوباره دارم برمیگردم عقب ادامه نمیدم حتی با اصرار تو...چون فایده نداره تو میدونستی اون شبا چه حالی دارم از کنارم ساده عبور کردی پس چه دلیلی داره درد رو تکرار کنم دوباره؟


- مشهد:

کنار حرم بچه هایی پیدا میشند که دارن دستمال کاغذی جیبی یا کتاب دعا و قرآن میفروشند و شاید باورتون نشه ۲۴ ساعت اونجا هستند و گاهی نشسته خوابشون میبره

من به چشمم این صحنه رو دیدم و چقدر غمگین شدم

با رزی و سارا به قصد نمایشگاه حجاب رفتیم یه پارک بزرگ ( اسم پارک رو فراموش کردم ) یه خانومه تو چادر صدامون زد سارا بی اعتنا رفتش ومن و رزی وارد چادر شدیم

خانوم روانشناس بود و معلول جسمی میخواست بدونه چقدر امام زمان رو میشناسیم بعد از جوابامون بهش گفتم چرا به اون بچه ها  نمیرسید چرا حداقل نمیبرنیشون یتیم خونه که اینقدر درد نکشن

در جواب گفت به اونا هم میرسیم شما هم زمینه های ظهور رو فراهم کنید خودتون خوشگل هستید و نیاز به رنگ ندارید...

و من باز رسیدم سر قصه اون بچه ها ....

این چه عدالتی هستش؟


اینجا رو هم بخونید


کنترل تو از دست میدی


- نمیخواستم اینجوری اتفاق بیفته ولی افتاد چون خسته شدم انلاین ببینمت و هیچ افی ازت نداشته باشم...

- بهت گفتم میخوام گوشیم رو بدم به دوستم اگه کارم داشتی به گوشی مامانم زنگ بزن چون دوستم بیشتر نیاز داره به این گوشی

گفتی نده

من شاکی شدم بهت گفتم تو روز مگه چند بار حالم رو میپرسی من اگه بمیرم تو تا آخر شب که میخوای بخوابی خبر دار نمیشی

صدام دورگه شده بود و تموم تنم میلرزید ادامه دادم تو ۲۴ ساعت انلاینی نمیتونی برای من میل بزنی و اف بذاری؟

خیلی حرفا زدم تو گفتی چشم تو روز دیگه ۲۰ بار سراغت رو میگیرم...


- من اینجوری بحث کردن رو نمیخواستم فقط خسته شدم از این بی توجهیت حالم داره بهم میخوره از همه چیز


عطسه های مکرر


- دیروز از وقتی بیدار شدم عطسه های مکرر ترکم نکرد تا شب ...زیاد با پرهام حرف نزدم ...


- شب پرهام که زنگ زد مثل تمومی روزا کوتاه باهاش حرف زدم گفت دلخوری گفتم نه گفت پس چرا فکر میکنم چند روز یه جوری هستی گفتم بخاطر صحبت های طولانی هر روزمون هستش...


- من یه عمر بودن با پرهام رو تجربه کردم  دلیل جدایی هامون همین بی توجهی ها و نبودن هاش بود...نمیخوام دوباره تصمیم گذشته ها رو بگیرم...


- همیشه رشته روانشناسی رو دوس داشتم ولی حس میکنم فعلا آماده نیستم واسه خوندنش...


- دلم میخواد کلاسای آرایشگری و مانتو دوزی برم کاش اجباری بود یاد گرفتنشون...


- هر زیارتگاهی که میرسیدم گره میزدم و تو همه گره هایی که زده شد در زیارتگاه های مختلف نیتم این بود که حساسیت رو ازم دور کنه و جسمم رو قوی...

ولی هنوز گریبانگیر این بیماریم

دیوونگی بی مرز


- توراه واسه مشهد  اولین جایی که شب موندیم دوساعت و خورده با شهر پرهام فاصله داشت ازش خواستم بیاد و اومد 12:40 دقیقه رسید 3 ساعتی کنارم بود و چقدر آرامش بخش بود بودنش


و این یعنی اینکه الان با تموم ناراحتی هام اگه بگه فردا میام پا میشم آماده میشم ...



معنی صبر خدا


- کم کم معنی خیلی چیزا رو میفهمم


- جدایی هایی که با پرهام داشتیم ، من پرهام رو خیلی دوست دارم حتی همین الان با تمومی غصه هام اما یه جورایی بریدم به یه استراحت نیاز دارم فکر میکردم سفرم به مشهد بهترم میکنه بهتر بودم تا وقتی سرم گرم بود اما الان که خونه ام وقت زیادی واسه فکر کردن دارم به چیزایی که درست نیست....