-
کلاه گذاشتن
چهارشنبه 5 مهر 1391 13:56
- دیشب دلدرد شدیدی داشتم که اثراتش امروز یه جور دیگه بود - واسه شلوار لی قهوه ای خیلی گشتم یه مغازه ساده اش رو پیدا کردم خریدم رفتم بیرون مغازه بغلی 5 تومن ارزونتر میداد میرم همون مغازه بهش میگم مغازه بغلیتون اینقدر میده خودش میره نگاه میکنه بعد میاد پولم رو بهم بده بهش میگم نمیخوام پس بدم فقط تخفیف بدید مغازه بغلی...
-
خصوصی
دوشنبه 3 مهر 1391 12:15
- اونروز که خانواده پرهام خونمون بودن، آجی بزرگش گفت: دختر خواهرشوهرم میخواد بیاد پیشت دفتر که چیز یاد بگیره میتونه بیاد؟ منم تو رودربایستی گفتم باشه بیاد...دیروز اومدش، برای اینکه تنهاییش پر بشه میخواد بیاد، هنوز کارش رو ندیدم.... امروزم نیومده...لپتاپ رو پسورد دار کردم که به چیزای خصوصیم دسترسی نداشته باشه... - صبحا...
-
روزی که گذشت
شنبه 1 مهر 1391 09:26
چهارشنبه: حسابی کلافه بودم برای اینکه هیچ کار نکردم واسه سالگردمون، یه آن تصمیم گرفتم کیک بپزم سریع رفتم سوپرمارکت ، تخم مرغ خریدم یه کیک ساده پختم که به محضی که از فر دراوردم نصفش کردم با ژله برای مادرشوهری بردم ... یه میز خیلی ساده چیدم ، 6 تا جمله عاشقونه ، یه کادو.... * پنج شنبه : صبح ساعت 11 بود که با اتوبوس...
-
برنامه هایی که برای سالگرد چیدم
چهارشنبه 29 شهریور 1391 09:13
دوشنبه شب: میگو سوخاری و جوجه کباب درست کردیم ، زرشک پلو ، سالاد شیرازی و بقیه مخلفات... برنجم خوب شده بود من چند وقته عادت داشتم برنج شفته بدم پرهام بخوره... شب خوبی بود مادرشوهری کادوی سالگرد ازدواجمون (که پول بود) رو بهمون داد.... شب که می خواستن برن به آجی ها پرهام هر کدوم یه بسته میگو دادم...البته اونی که بچه...
-
استرس امشب
دوشنبه 27 شهریور 1391 09:32
- دیشب اصلا خوب نخوابیدم همش استرس داشتم واسه مهمونی امروز... خواب دیدم مامانینا هم اینجا هستم با مبی و رزی ، کل تدارکات امشبم اونا آماده کردن من مشغول تمیز کاری فقط بودم.... - دلم شدیدا مامانینا رو میخواد........... - دیروز مثلا میخواستم زود برم خونه ولی تا 9:30 موندم دفتر... - مرتب با همسری دوز بازی می کنیم وقتی من...
-
مهمانی
یکشنبه 26 شهریور 1391 17:13
- صبح بعد از بیدار شدن، ناهار پختم با حوصله اومدم دفتر.... - تازه از مطب دکتر میام ، هیچ مشکلی ندارم ویتامین A و اسید فولیک برام نوشت... - از نظر روحی خوبم....به خودم می رسم ، پرهام هم فوق العاده هوام رو داره - قبلا خودم تنهایی می رفتم دکتر ولی امروزم وقت گذاشت باهام اومد... - فردا شب خانواده پرهام دعوتن خونمون ، دیشب...
-
منزوی بودن
شنبه 25 شهریور 1391 08:42
- دیروز خونه یکی از عروس شهری ها دعوت بودم با اصرار پرهام (سرماخورده) تنهاش گذاشتم رفتم 2 ساعت اونجا بودم کلی خندیدم کلی رقصیدن و.... من زودتر از بقیه برگشتم چون نگران پرهام بودم.... - دیشب بحث داشتیم....بهش گفتم داره یکسال میشه از همخونه بودنمون و ما هیچ هدف مشترکی نداریم هیچ پولی پس انداز نکردیم هرچی سرمایه داشتیم...
-
خوبم..
پنجشنبه 23 شهریور 1391 13:24
- مامانینا که رفتن کلی پیش پرهام گریه کردم دو روز متوالی اشکام سرازیر بودن بهش می گفتم میخوام برم شهرمون نمیخوام اینجا باشم و.... برای اینکه از افسردگی در بیام خودم رو خفه کردم با خوندن رمان های نود و هشتیا.... - یه خانم معلمی چند روز پیش اومد واسش تایپ عملکرد سالانه کنم بعد به من میگه متولد چه سالی هستی....در ادامه...
-
تفاوت
دوشنبه 20 شهریور 1391 11:21
- قبلاً خیلی شیرین می نوشتم وقتی وب قبلیم رو میخونم متوجه میشم زمین تا آسمون تفاوت پیدا کرده الان وب رو باز می کنم حرفی برای گفتن ندارم... همه چیز تکراریه واسم قبلاً خیلی ذوق و شوق خرید داشتم ولی الان خیلی وقته هیچ حسی ندارم که خرید کنم... _ 30 شهریور سالگرد ازدواجمونه... یعنی 1 سال میشه که اینجا هستم...کلی دوست پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 شهریور 1391 09:24
- هفته پیش مامانینا و دوتا دوستام مبی و رزی اومدن البته تا فردا اینجا هستن ما بین استرس های کار خیلی خوش گذشته تا به الان - هوا خیلی خوبه و بقیه کلی ذوق می کنن -
-
دلم میخواد خوب
یکشنبه 22 مرداد 1391 12:36
- تازه یه هفته است برگشتم ولی دلم برای مامانم حسابی تنگه... - این روزا دفتر صفر تومان درآمد داره.... - تا ساعت 10 خواب بودم و کلی خواب عجیب غریب دیدم اینکه با مادرشوهری بحثم شده و بهم گفته اصلا من رو دوست نداره و منم میخوام از پرهام جدا شم... کلا خواب درهم برهم زیاد دیدم به من نیومده زیاد بخوابم تو این شهر - کنار میز...
-
هستم
پنجشنبه 19 مرداد 1391 17:13
سلام خیلی وقت میشه ننوشتم به چند دلیل اولش که لپتاپ خراب شدش بعد از مدت طولانی درست شد 30 تیر من رفتم جنوب با مامانمینا و دوهفته اونجا بودم و خیلی خوش گذشت....خیلی شیرین بود این دوهفته * آجی دوستم به عنوان کمکی کنارم کار میکنه.... * امروز رفتم وبلاگ قبلیم و کلی پستای اونجا رو خوندم واسه همین الان حرف واسم نمیاد:-| *...
-
فاز مثبت
دوشنبه 19 تیر 1391 17:59
امروز اولین سفارش کارت عروسیم رو گرفتم و نمیدونید چقدر شیرینه این حس * چند روز پیش یه آقاهه تایپ اورده بود بعد با قیافه حق به جانبی گفت خانوم تایپ کنید برام پرینت بگیرید بعدش اسکن کنید واسم میل بزنید وقتی تایپ کنید که نیاز به پرینت و اسکن نداره * یا اونروز یه دختر خانم پایان نامه برای تایپ اورده فرداش بهم زنگ زد گفت...
-
سیر تکراری
دوشنبه 19 تیر 1391 10:18
- فردا شب عقد پسرخالمه (این پسرخالم رو خیلی دوست دارم چون پاک و مهربونه) خیلی دوست داشتم اونجا باشم جشنش حسابی مفصله * پشیمون شدم کلاس زبان ثبت نام کردم اصلا نمی کشم که برم تصور کنید هر روز تبدیل شده به این: صبح بلند شم صبحونه نخورده برم تو آشپزخونه شروع کنم غذا درست کردن از طرفی هم صدای تلویزیون رو بلند کنم تا بتونم...
-
فاز منفی
یکشنبه 18 تیر 1391 11:20
دیروز میخواستم بیام یه پست پر از انرژی بنویسم پرهام تمام روز ابراز عشق می کرد برای من خیلی شیرین بود شاید چون اولین بار بود بعد از ازدواجمون اینقدر به من توجه می کرد... همه چیز خوب بود تا شب که بعد از یه ناراحتی پشت به هم خوابیدیم.... * امروز باهاش سردم ، بخاطر دیشب ، بخاطر .... سخته بدونی میتونه خوب باشه نخواد.......
-
حسودی
شنبه 10 تیر 1391 10:03
امروز سرم خلوت تر هستش... * - چهارشنبه خونه دختر عمه دوست پرهام دعوت بودم و حسابی خوش گذشت در عوض شب پرهام حسابی بداخلاق بود که چرا برای دوساعت تنهاش گذاشتم... * - پنج شنبه ، از رئیس سابقم یه چند نمونه کارت عروسی گرفتم و البته بقیشه موند واسه امروز...حالا باید منتظر بمونم پرهام کی وقت کنه قفسه های شیشه ای رو برام وصل...
-
امروز من ....
یکشنبه 4 تیر 1391 19:53
- میره تو مغازه روبرویی ، از پشت میزم خیره میشم بهش ، اون لحظه مطمئنم که اگه هرجایی می دیدمش عاشقش می شدم از بس این مرد دوست داشتنی و مرموزه واسه من * امروز رفتم ترم جدید زبان ثبت نام کردم با اینکه میدونم کانون بهتر از جهاد دانشگاهیه ولی به دلیل همین مسافت و ترس از نا اشنا بودن کانون دوباره جهاد رو ترجیح دادم... *...
-
تایپیست بدقول
چهارشنبه 31 خرداد 1391 16:09
هفته ای که گذشت پر از تشنج بود، هفته پیش ( یکشنبه) یه تایپ رو قبول کردم تایپیستم هم بود اونم گفت من نصفش رو میزنم.... دقیقا یکشنبه بعد از ظهر ( یعنی سه روز پیش )تایپیست با برگه هایی که بهش داده بودم اومد گفت نمیتونم بزنم وقت نمیکنم.... منم به خانومه قول دیروز رو داده بودم ، نصفش همکار سابقم برد خونه خودمم چند صفحه ای...
-
پیشنهاد
سهشنبه 30 خرداد 1391 10:58
سلامم امروز حسابی گرفتار هستم..... فقط خواستم در مورد دفتر توضیح بدم تا بتونید اسم پیشنهاد کنید در این دفتر کارای: کپی + تایپ طراحی عکس+ کارت پستال کارت عروسی و کارت حجاج و کارت تولد و... طراحی بنر + کارت ویزیت + تراکت و.... چاپ عکس رو شاسی و کارای تحقیقی انجام میشه خوب دنبال یه اسمی می گردم که کسی برای اولین بار...
-
نظر بدید
یکشنبه 28 خرداد 1391 13:45
- دو روز پیش یه بحث الکی داشتیم و باز هم من کوتاه نیومدم چون حرفی که می زد خیلی مسخره بود اینکه من مطیع پرهام باشم هرچی گفت جز چشم هیچی نگم - امروز خودم رفتم دنبال کارای مجوز گرفتن ، یکماهه گذاشتم به عهده پرهام و نمیره برای همین خودم امروز ، پرسون پرسون ، رفتم امور صنف کلی نامه داده به اداره های مختلف که باید برم(...
-
پاس
چهارشنبه 24 خرداد 1391 17:20
امروز تموم وقتم رو به خوندن اختصاص دادم امتحانم رو خوب دادم از استاد که پرسیدم در مورد امتحانات قبلی گفت زیاد خوب ندادی ببینم چی میشه( منظورش پاس کردن بود) امیدوارم این ترم هم قبول شدم خیلی دوست دارم برم ترم جدید با همه مشغله هایی که دارم * دیشب زودتر تعطیل کردیم خونه رفتیم با کلی خواهش سریال انتقام رو دیدم بعد رفتم...
-
پاس
چهارشنبه 24 خرداد 1391 17:19
امروز تموم وقتم رو به خوندن اختصاص دادم امتحانم رو خوب دادم از استاد که پرسیدم در مورد امتحانات قبلی گفت زیاد خوب ندادی ببینم چی میشه( منظورش پاس کردن بود) امیدوارم این ترم هم قبول شدم خیلی دوست دارم برم ترم جدید با همه مشغله هایی که دارم * دیشب زودتر تعطیل کردیم خونه رفتیم با کلی خواهش سریال انتقام رو دیدم بعد رفتم...
-
غیرت از این نوع
سهشنبه 23 خرداد 1391 18:21
- دیشب همزمان چند تا مشتری مرد تو دفتر بودند ، پرهام هم بود من که حواسم نبود هر از گاهی از پرهام سوال می پرسیدم یا جواب مشتری ها رو می دادم.... وقتی رفتن از سردی پرهام ناراحت شدم که گفت به خدا اگه سرمایه نذاشته بودم میگفتم نمیخواد کار کنی وقتی من تو مغازه هستم و آقا هم هستش اصلا حرف نزن یه گوشه بشین ( کلی خندیدم بخاطر...
-
یادم بره
یکشنبه 21 خرداد 1391 09:24
-تو واحد نشستم ناخودآگاه بغض میکنم بشدت دلم تنگ شده برای مامانم ، برای بغل کردن بوسیدنش، از خدا می خوام همیشه سالم نگهش داره.... - صبح ساعت ۸ بیدار شدم شروع کردم آشپزی کردن تاس کباب با برنج درست کردم البته برنج رو دم ندادم گذاشتم واسه ظهر - عاشق دیدن سریال انتقام هستم چند وقت ندیده بودم برای همین موندم که ببینمش بعد...
-
بی تاثیری آرایش
شنبه 20 خرداد 1391 16:27
- امتحانم رو یه جوری افتضاح دادم یعنی هرچی بلد بودم رو یادم رفت تازشم کلی ارایش کردم که بی تاثیر بودش... البته نمره قبولی رو گرفتم ولی نفهمیدم دقیقا چند - طراحی کردن رو خیلی دوست دارم یه جورایی باهام عجین شده.... - روز مرد واسه پرهام یه عکس طراحی کردم هنوز وقت نشده ببرم چاپش کنم - تو خونه پرهام حسابی هوام رو داره ،...
-
استوک
شنبه 20 خرداد 1391 09:28
- امتحان شفاهی زبان دارم یعنی چهارشنبه بود منم نفهمیدم حالا امروز میخوام برم تازشم هیچی نخوندم حسابی استرس دارم ، هیچ درسی استرس زا تر از این زبان نیست واسه من... حتی هنوز نمیدونم اگه این ترم پاس کنم بازم میرم یانه... - دیروز با همسری رفتیم اصفهان مادرشوهری هم همرامون بود تصور کن قبلا اینجوری نبود ولی جدیدا هر وقت با...
-
پایان نامه
پنجشنبه 18 خرداد 1391 21:00
سلام یه پایان نامه تایپ کردم دیروز با آقاهه نشستم ویرایش می کنم که میگه خانوم این قسمت رو پاک کن اضافه هست ۱۰ صفحه بعد از ویرایش اون صفحه پاک شده به من میگه خانم حالا اونی که پاک کردید رو اینجا دوباره بنویسید تصور کن چه حالی داشتم آخهآقاهه کارشناسی ارشد میخواد مثلا بگیره یعنی نمیدونه این قسمت رو میشه یه جا دیگه ریخت...
-
چهلم و روسری های جدید
چهارشنبه 17 خرداد 1391 10:37
- تصور کن پرهام ناراحت بود ناراحتیش رو سر من خالی کرد واسه اینکه مامانش یه ماه میخواس بره پیش دخترش تا بتونه بره کلاس زبان - یه کتاب از 98 ها دانلود کردم به اسم پارلا داستانش خاصه هنوز تمومش نکردم - چشمام بشدت می سوزن بخاطر مدام تایپ کردن... - هفته دیگه امتحان زبان دارم و دنبال یه وقت خالی میگردم که بخونم ... - احساس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خرداد 1391 11:24
دیشب تا حالا اینقدر بد شدی که حالم ازین زندگی بهم میخوره
-
هارد بد
شنبه 13 خرداد 1391 08:50
دیشب شب بدی بود هم برای من هم برای پرهام... لپتاپ رو تازه روشن کرده بود که کار یکی از مشتری ها رو انجام بدیم که من بهش گفتم برو هاردم رو بیار تا از عکسا اون استفاده کنیم اونم گفت بر نداشته خونه رو زیر رو کردیم هارد رو پیدا نکردیم تصور کنید چقدر وحشتناک تموم عکسای شخصی من داخلش بود عکسای اجی های پرهام ، دوستای خودم و...